سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی هم دلت بخواد

سلام .. خوبین .. من که خوبم .. شما چی ؟؟؟؟؟!!!

عجب وبلاگ پر از خواننده یی .. آفرین پسر خوب .. خوب مردم رو گذاشتی سر کار .. بنویس  تا جون ت در بیاد .. آره .. اومده بودی چی بنویسی  .. آها ..

یکی بود یکی نبود .. دارم قصه می گم ها .. خوب گوش کنید .. می بخشید خوب بخونید .. اینم نشد .. چی چی می گند این موقع ها .. شما بگید .. آره .. بگذریم .. چی می خواستم بگم .. آها ..

یه روزهایی بود که نویسنده ناز می کرد برا چاپ کتاب ش .. زمونه رو برم .. آره .. حالا انتشاراتی ناز ناز ناز نکن ناشر جون .. حالا ..

بگو تو که نمی خواستی چاپ کنی خیلی می بخشی ها بی جا کردی دو هفته منو معطل چاپ خونه ت نمودی .. می بخشی انتشاراتی ت .. اه .. ققنوس با تو ام ها .. اسم مدیر تون هم که نپرسیدم الانه بهش بتوپم بگم در انتشاراتی ت رو تخته کنی بهتره تا بخوای از این اون نظر بخوای که کتاب نیما رو چاپ کنی یا نه ..

خیلی هم دلت بخواد .. بعد این شما انتشاراتی ها باید ناز نویسنده رو بکشید .. حالی تونه .. می بخشید ها .. بعضی ها برند کشک بسابند بهتره تا بخواهند کتاب چاپ کنند .. باور کنید راست می گم .. بی شوخی .. دو هفته منو معطل خودش کرد که چاپ کنه یا نه .. خنده داره  .. انتشاراتی ئه ققنوس تو که نمی خواستی چاپ کنی همون روز که اومده بودم می گفتی که نمی تونم چاپ کنم تا حالا نشنوی این حرف ها رو _ می بخشی بازم اشتباه شد _ نخونی که نیما می گه در انتشاراتی ت تخته .. نه .. گل بگیر .. بازم می بخشی ها .. دست خودم نبود دلم داره آتیش می گیره .. بای ..